فرهنگ و هنر

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه‌ماندگان + فیلم

به گزارش خبرنگار فرهنگی کا 118، مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، در نزدیکی های کوه های شمال پایتخت، یکی از آن جاهایی است که این جانبازان، حضور دارند. در یک باغ زیبا که پیش تر، مربوط به یکی از مسوولان ارشد رژیم پهلوی قرار داشت و پس از انقلاب به دست نیروهای انقلابی افتاد. چیزی حدود دوازده هزار متر مربع. در یک خیابان نسبتا باریک که به خیابان مقدس اردبیلی ختم می‌شود.  

این مرکز از سال یکهزار و سیصد و شصت برای خدمت رسانی به جانبازان جنگ، راه اندازی شده است. ظرفیت پذیرش و میزبانی از سی جانباز را دارد. داخل آسایشگاه که می‌شویم، نمایی از یک استخر نسبتا بزرگ اما کاملا خالی جلب توجه می‌کند. به گفته مسوولان آسایشگاه، تنوع بالایی از درخت های میوه در این مکان وجود دارد و ثمرات هر فصل بر روی درخت، نمایان می شود. کمی که جلوتر می رویم، دو درخت خرمالو که پربارند اما نرسیده، نگاه مان را به سمت خود می برد. آن پایین تر چند آمبولانس ایستاده. پارکینگ مرکز، در حقیقت آنجاست. اما برخی از جانبازان که خودروی شخصی دارند، از ورودی اصلی، به مرکز رفت و آمد می کنند.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
ورودی مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله واقع در شمال پایتخت؛ تهران

ساختمان آسایشگاه، نمای آجری زردرنگ دارد. در سه طبقه. ساده است اما با دقت در جزئیات، می شود فهمید که معماری خوبی دارد. مستقیم هدایت می شویم به دفتر مدیرعامل که در همان طبقه همکف است. دفتری کوچک و جمع و جور. از طاقچه های بلندش که در سمت چپ دفتر انتظار قرار دارد، شاخه های گیاهان آپارتمانی آویزان شده اما جلوی تابش نور را نگرفته اند. آقای سیدعباس موسوی سرپرست مرکز، به استقبال می آید. مردی بلندقد با کد قهوه ای و رویی گشاده. دندان های سفید بالایی اش میان محاسن جوگندمی اش نمایان است. بدون معطلی کار گفت وگو آغاز می شود. توضیحاتی درباره مرکز می دهد و حس و حالش را از حضور در اینجا. در جایی بغض می کند. فراموشی و عدم توجه به جانبازان، خط قرمز اوست و اینکه چقدر سخت است از نزدیک رنج این عزیزان را دیدن و لمس کردن. با این حال معتقد است که کار کردن در اینجا دشوار نیست چرا که به قهرمانان واقعی میهن خدمت می‌کنیم.

کار گفت وگو که تمام می شود آماده رفتن به طبقات دیگر می شویم. از دفتر که بیرون می آییم سمت راست مان، اتاقی است که به ساختمان وصل نیست و جدا افتاده. کنار در ورودی اش بنرهایی چسبانده اند که موضوع شان تبریک و تسلیت است، خطاب به جانباز موسی سلامت. یادمان می آید که همان عموموسای معروف است. طرفدار چندآتشه تیم پرسپول که همیشه با آن ویلچرش کنار تیم است و همه فوتبال دوست ها می شناسندش.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
سیدعباس موسوی سرپرست مرکز

قرار می شود ابتدا برویم طبقات بالا و بعد برویم پیش عمو موسی. آسانسور طبقه بالا، چسبیده به دفتر آقای موسوی است. روی آن کاغذی چسبانده اند که با لحنی جدی به کارکنان مرکز تاکید کرده است که استفاده شخصی از آن نکنند و فقط برای جابجایی جانبازان استفاده کنند. چند لحظه ای که انتظار می کشیم برای باز شدن در آسانسور، آویزه ای که روی دیوار نصب شده، توجه مان جلب می کند. عکس سیاه و سفید دروازه بانی ایستاده در مه، آن بالا می درخشد. تقریبا ما را میخکوب کرده است. شرح عکس، می گوید که مربوط به مسابقه ای قدیمی در لیگ انگلیس است که در دقیقه شصت، به علت مه شدید، بازی متوقف می شود. دروازه بانی که در عکس دیده می شود، به دلیل صدای زیاد تماشاگران پشت سرش، صدای سوت داور را نمی شوند. بنابراین همانطور آماده و ششدانگ از دروازه اش نگهبانی می کند. بعد از ۱۵ دقیقه، حراست ورزشگاه به سراغش می آید و می گوید که بازی لغو شده است و هم تیمی هایش خیلی وقت است که رفته اند. او غمگین می شود از اینکه یاران اش او را در حالی که از دروازه آنها داشته پاسداری می کرده، تنها گذاشته اند، گلایه می کند. عکس، تاثیر عجیبی در این فضا بر ما می گذارد. حس مان تغییر می کند.

در آسانسور باز می شود. جانبازی با ویلچر که داخل آن است بیرون می آید. سلامی می گوییم و علیکی می شنویم. آقای موسوی از جانباز، می خواهد که آماده انجام یک گفت وگو با ما شود. نام او اکبر آبیاری ست. شیرین صحبت می کند. ده دقیقه ای برایمان حرف می زند. فحوای کلام اش این است که زمان جنگ با حالا تفاوت های زیادی دارد و آن موقع سرگشتگی های جامعه امروز، وجود نداشت و همه تکلیف شان معلوم بود و از این صحبت ها. در آخر می گوید قصد گفت وگو ندارد و ما باید خودمان به دنبال پاسخ سوالات مان در جامعه باشیم. اصرار ما و آقای موسوی هم فایده ندارد. اما موقع خداحافظی، می گوید اگر تا ساعت دو بعدازظهر بمانیم، برمی گردد و سخن می گویم برایمان. می گوییم احتمالش کم است و خداحافظی می کنیم.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
یکی از جانبازان آسایشگاه در مقابل دفتر پرستاری

می رویم بالا. با آسانسور. از یک راهرو عبور می کنیم به اتاق پرستاری می رسیم. آقای مسعود امامی سرپرستار است. مردی حدود پنجاه ساله. قد کشیده و لاغراندام. و البته جدی. از بخشنامه ها و اطلاعیه هایی که از به امضای او خطاب به پرسنال بر روی تابلو اعلانات نصب شده، می شود فهمید که در کار اصلا اهل شوخی نیست. دفتر پرستاری کوچک و جمع و جور است. دو دستگاه اکسیژن ساز، در گوشه ای دیده می شود. یکی از آنها برچسب وقف دارد. وقف شده توسط جانباز شیمیایی سردار شهید حاج مسعود موحدیان عطار. او از دشواری های کار می گوید و اینکه خدمت کردن در اینجا عشق می خواهد. او می گوید همه ما مدیون این جانبازان هستیم بنابراین باید با دل و جان به آنان خدمت کنیم. این تفکر را می شود در تک تک کارکنان اینجا حس کرد.

در این مرکز، کارکنان در سه شیفت حضور دارند. آقای شاه بیگ هم که مسوول شیفیت کارکنان است درباره دشواری های کار و استرس های فراوان آن می گوید. اگر یکی از کارکنان دیرتر بر سر کار حاضر شوند، دومینووار بر کار اینجا تاثیر می گذارد بنابراین او تلاش می کند که در این مواقع، خودش جایگزین شود تا فرد تاخیرکننده، از راه برسد. او بیست و یک سال در این مرکز خدمت می کند و می گوید که در نخستین روز با خودش عهد کرده که مشکلات بیرون را پشت در بگذارد و با تمام توان به این جانبازان خدمت کند. از روحیه و طرز صحبت اش می شود فهمید که هنوز هم بر سر عهدش مانده است.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
یادمان شهدا در مرکز توانبخشی ثارالله. ساکنان اش اینجا را موزه خطاب می کنند.

با او در سالنی که مجاور اتاق پرستاری است گفت وگو می کنیم. خودشان به اینجا می گویند موزه. اما در حقیقت یک یادمان است از شهدای جانباز مرکز، کارکنان درگذشته مرکز و شهدای برجسته دفاع مقدس. عکس جانباز شهید کریم محمدی هم که به تازگی به شهادت رسیده، با قابی بزرگ در میان عکس ها خودنمایی می کند. او یکی از رزمندگان ارتشی بود و اهل تسنن. جانبازان دیگر هم بسیار دوست اش می داشتند و از رفتن اش، غمگین و دلتنگ. چند تا پلاک از شهدا و کلاه و پوکه های فشنگ هم در این یادمان هست. و یک آبنمای زیبا در وسط. صدای آب آن، انگار آرامبخش ترین موسیقی دنیاست.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
سالن اصلی مرکز، طبقه دوم

به اتاق کناری می رویم. یک سالن بزرگ که مشرف به باغ و حیاط و استخر است. سقفی بلند دارد و دو بالکن. هفت تخت برای جانبازان در آن تعبیه شده. اما در آن ساعت روز که تا ظهر، یک ساعت مانده بود، دو جانباز حضور داشتند. یکی شان داشت با تلفن اش صحبت می کرد و تا پایان حضور ما، تلفن اش قطع نشد و یکی هم این طرف روی ویلچر. گلایه بسیار دارد و نمی خواهد با ما گفت وگو کند. تلفن اش زنگ می خورد. همیارش تلفن را بر می دارد. تختی کنار پنجره قرار دارد که نور آفتاب شدید روی آن تابیده شده است. سراغ صاحب تخت را می گیریم. همیاری که دارد با تلفن جانباز صحبت می کند، می گوید، صاحب اش پشت خط است. موبایل را نشان می دهد. بعد از چندثانبه، موبایل را می آورد تا ما با جانباز آن طرف خط صحبت کنیم. صحبت تان کوتاه است. می گوید از شرایط رسیدگی به جانبازان بسیار ناراحت است و دوست دارد نکته هایی را بگوید که اگر قول بدهیم، دخل و تصرف در محتوای آن برای انتشار نداشته باشیم، آنها را با ما در میان بگذارد. شماره تماسی به او می دهیم و خداحافظی می کنیم.

گچ بری های ساده اما زیبای سقف این سالن، دیدنی است. بالکنی هم مشرف به سالن وجود دارد که کارکنان توضیح می دهند این سالن برای میهمانی و رقص بوده و آن بالکن هم میزبان و میهمان ویژه این پایین ها را تماشا می کرده اند. اما حالا، آن بالکن بیشتر شبیه به یک انباری است و استفاده ای ندارد.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
سالن اصلی مرکز، طبقه دوم

قبل از رفتن به سمت آسانسور، وسط ساختن، یک درخت نخل بلندبالایی از پنجره ها به چشم می خورد. درست وسط نورگیر ساختمان واقع است و بسیار زیباست. مجددا سوار آسانور می شویم و به پایین می رویم. می رویم سراغ عمو موسی. همانطور که انتظار می رفت گرم و پرانرژی با ما صحبت کرد. عموموسی، ناشنواست اما لب خوانی اش حرف ندارد. صحبت کردن اش هم قابل فهم است و لهجه عربی اش هم کاملا نمایان. او زاده عراق است و به ایران آماده و در دوران جنگ، با بعثی ها جنگیده و با توجه به تسلط اش بر زبان عربی، کمک های زیادی به تیم های اطلاعات و شناسایی کرده است. روی ویلچر نشسته و دیوارهای اتاق کوچک اش، رنگ قالب قرمز دارد. چند ویترین دارد که داخل آنها پر از هدایا و یادبودهایی است که تیم های مختلف و فوتبالیست های مختلف ایران و دنیا به عموموسی داده اند.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
عموموسی در اتاقش

در کنار اینها، عکس شهدا هم در اطراف میز کار او خودنمایی می کند. کامپیوتری روی میزش است که همه کارهایش را با آن انجام می دهد. عکس همسرش تازه درگذشته اش هم کنار میز است و عموموسی هر چند دقیقه، آن را بر می دارد و به اطرافیان نشان می دهد. می گوید بهترین جا برای زندگی او، همین جاست؛ میان جانبازان عزیز. بعد از گفت وگویی جالب و دوست داشتنی، آماده رفتن می شویم. آقای آبیاری در محوطه است. ما را که می بیند جلوتر می آید و می گوید از رفتن پشیمان شده. آماده یک گفت وگوست اما به صورت صوتی. دوست ندارد جلوی دوربین بیاید. قبل از اینکه گفت وگو کند، درباره فعالیت های روزانه اش صحبت می کند. می گوید که گاهی در ورزش تیراندازی می کند و گاهی هم شطرنج بازی می کند و مقام هایی هم در سطح استان دارد.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
میز شطرنج، حیاط مرکز توانبخشی ثارالله

روی میز کنار استخر خالی، یک صفحه شطرنج با مهره های چیده شده گذاشته اند. به آقای آبیاری پیشنهاد می کنیم با هم یک دست شطرنج بازی کنیم. به سرعت می پذیرد و بازی آغاز می شود. حین بازی، درباره عملیات هایی که حضور داشته مفصل صحبت می کنیم. بیشتر درباره کربلای چهار و کربلای پنج. نکته های مهمی می گوید درباره استراتژی های این عملیات و دلایل برخی مشکلات به وجود آمده در آنها. بعد از بازی شطرنج، گفت وگوی کوتاهی انجام می دهد.

گزارشی از مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله، میانِ مِه ماندگان + فیلم
جانباز رضا مألوفی در نمازخانه مرکز

قبل از رفتن، خبر می دهند که جانباز رضا مألوفی در نمازخانه است و می شود با ایشان گفت وگو کرد. به سراغ اش می رویم. تنها در نمازخانه، مشغول عبادت است. ناخواسته یاد ماجرای آن دروازه بان انگلیسی می افتیم. نمازش که تمام می شود می آید جلوی دوربین. لهجه شیرین ترکی اش و سادگی نگاه اش، از او فردی دوست داشتنی ساخته است. صحبت هایش هم خالی از ریا و تزویر است. هنوز هم روحیه را حفظ کرده و نگران مردم اش است. دل اش هم پر. می گوید متاسفانه در جامعه طوری به خانواده شهدا و جانبازان نگاه می شود که انگار اینها از همه چیز برخوردارند و مشکلی ندارند. در حالی که چنین نیست. این خانواده ها هم با مردم و مانند مردم اند. تک فرزند است. یک پسر دارد که ازدواج نکرده. درباره اش توضیح نمی دهد. صحبت هایش که تمام می شود از ما خداحافظی می کند و ما دوست نداریم چشم از او برداریم.

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا