فرهنگ و هنر

عملیات خاص ارتش برای جذب نیروهای عراقی

شب‌های قدر و احیاء حال و هوای عجیبی داشتیم. در سنگر برای اولین مظلوم عالم مولای متقیان حضرت علی علیه السلام مجلس روضه برپا می‌کردیم. چه شور و حالی داشت! «علی علی» می‌گفتیم و قرآن به سر می‌گرفتیم و اشک می‌ریختیم. شب‌های قدر جبهه با جاهای دیگر خیلی تفاوت داشت.

به گزارش کا 118،امیر سرتیپ دوم غلامحسین دربندی از پیشکسوتان ارتش و همرزم شهید صیاد شیرازی در خاطره‌ای پیرامون معنویت در جبهه روایت می‌کند: «در جبهه شب‌های جمعه که می‌شد عادت کرده بودیم دعای کمیل بخوانیم. بچه‌ها رادیو را روشن می‌کردند و به دعایی که با صدای محزون «حجت الاسلام رستگاری» خوانده می‌شد، گوش می‌کردند. همگی همراه با آن زمزمه می‌کردیم و اشک می‌ریختیم.

کم کم در تمام طول خط بلندگو کشیدیم. اذان را در سه نوبت پخش می‌کردیم و شب‌های جمعه دعای کمیل از بلندگوها پخش می‌شد. این کار باعث بالا رفتن روحیه بچه‌ها و تضعیف روحیه دشمن شده بود. گاهی گزارش می‌کردند که چند نفر از عراقی‌ها روی خاکریز خودشان نشسته‌اند و به دعای کمیل گوش می‌دهن. یک بار چند نفر از آنها در گروهان مجاور ما خود را تسلیم کردند. معلوم شد این حرکت خوب ما باعث شد یک عملیات روانی هدایت گونه شده بود. آنها می‌گفتند وقتی می‌خواستند دعای کمیل را گوش کنند فرماندهان آنها مانع می شدند و آنها هم ترجیح داده بودند که تسلیم شوند.

شب‌های قدر و احیاء حال و هوای عجیبی داشتیم. در سنگر برای اولین مظلوم عالم مولای متقیان حضرت علی علیه السلام مجلس روضه برپا می‌کردیم. چه شور و حالی داشت! «علی علی» می‌گفتیم و قرآن به سر می‌گرفتیم و اشک می‌ریختیم. شب‌های قدر جبهه با جاهای دیگر خیلی تفاوت داشت چون در جبهه بودیم و برای احیای دین خدا می‌جنگیدیم. همسنگران ما به شهادت می‌رسیدند یا مجروح می‌شدند. همه خود را به خدا نزدیک‌تر می‌دیدند لذا مناجات در آن شرایط حال و هوای دیگری داشت.

شب‌ها کلاس قرآن تشکیل می‌دادیم. در سنگر تعدادی دور هم جمع می‌شدند و قرآن می‌خواندند. سربازان دسته عبارت بودند از «علی ایزدی» اهل خرامه فارس، «رمضانعلی اختر زند» اهل اصفهان و «خداورد سادین» که اهل گنبد ترکمن بود. سادین که راننده آمبولانس بود، خیلی دلش می‌خواست قرآن یاد بگیرد و به او یاد می‌دادیم. قرآنی قدیمی با کاغذ کاهی داشت. روزی چند صفحه پیش من تمرین می‌کرد وبعد از آن یاد گرفت و خیلی خوشحال بود.

کم کم با آرام شدن اوضاع، نماز جماعت هم می‌خواندیم. بچه‌ها مرا جلو انداخته امام جماعت کرده بودند در حالی که من خودم را لایق نمی‌دانستم، اما برای برگزاری نماز جماعت و حفظ وحدت و بالا بردن روحیه ی بچه‌ها پذیرفتم. ابتدا پنج با ۶ نفر بیشتر نبودیم اما کم کم صف طولانی شد به همین دلیل بعدها مجبور شدیم برای احتیاط نماز را در چند نقطه اقامه کنیم.

بعد به «روستای سعیدیه » نقل مکان کردیم. در آنجا رودخانه کرخه کور در مجاورت ما قرار داشت. در سعیدیه گاهی برای ماهیگیری از تور استفاده می‌کردیم و معمولا با غذا ماهی هم داشتیم. نمازها را به جماعت می‌خواندیم و کلاس‌های قرآن دایر کرده بودیم. بچه‌ها مشغول یادگیری قرآن بودند و هر شب یک ساعت قرآن می‌خواندند. شب‌ها از فانوس استفاده می‌کردیم. پنجره‌ها را هم با پتو پوشانده بودیم که به هیچ وجه نور از آن بیرون نرود. زیارت عاشورا هم برقرار بود. سه شنبه‌ها دعای توسل و پنجشنبه ها دعای کمیل می‌خواندیم. بچه‌ها هم که مداح بودند ذکر مصیبت می‌کردند و حالی پیدا می‌کردیم.

گاهی شدت آتش خیلی زیاد بود و ما مجبور می‌شدیم نمازمان را در سنگر و به صورت نشسته بخوانیم اما وقتی حجم آتش دشمن کمتر بود، سریعاً بیرون می‌آمدیم و نماز می‌خواندیم. زمین بازی هم داشتیم. هنگامی که اوضاع بهتر بود، بچه‌ها با توپی که تهیه کرده بودند، حسابی فوتبال یا والیبال بازی می‌کردند.

انتهای پیام

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا