پای صحبتهای جانبار ۷۰ درصدی که پدر فرزند شهید شد
کا 118/همدان یک جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس گفت: عملیات بیتالمقدس یکی از سختترین عملیاتها بود چراکه هیچ راه نفوذی از سوی رژیم بعث برای رزمندگان ما وجود نداشت، در نهایت با مدد الهی از سوی شلمچه که اصلاً عراق فکر آن را نمیکرد، بچهها وارد خرمشهر شدند. ما که در آن فضا بودیم با پوست و استخوان این جمله که «خرمشهر را خدا آزاد کرد» را درک میکنیم.
ابراهیم محمودآبادی در دیداری که از سوی معاونت فرهنگی جهاد دانشگاهی صورت گرفت، اظهار کرد: هفته دفاع مقدس فرصتی است تا حماسهای که در این ایام به همت یکدیگر ایجاد شده را بازخوانی کنیم و نقطه قوتهای آن دوران را مرور و تقویت کنیم.
وی با اشاره به عملیاتی که در آن حضور داشته و جانباز شده است، گفت: روی تابلوی ورود به شهر خرمشهر قید شده جمعیت ۳۶ میلیون نفر که نشان میداد همه ایرانیها در دفاع از وطن و آزادی خرمشهر حتی از دورترین روستاها سهیم بودند. این سهیم شدن از کمکهای مختلف از جمله کمک مالی و فکری گرفته تا حتی دادن تخم مرغی که پیرزنی با روزه گرفتن آن را به رزمندگان هدیه کرد را شامل میشد.
محمودآبادی بیان کرد: همه مشکلاتی که در دوران دفاع مقدس داشتیم موجب ترقی و پیشرفت ما شد، خیلی از تجهیزاتی که امروز داریم از جمله پهپاد و موشکهای دوربرد، اگر در دوران دفاع مقدس داشتیم، سرنوشت جنگ را جور دیگری رقم میزد اما همین ضعفها عاملی شد تا دانشمندان ما از شهید احمدی روشنها گرفته تا شهید رضایی در این عرصه ورود کردند و امروز در کشور به جایی رسیدهایم که روسیه در جنگ اوکراین از ایران درخواست پهباد میکند که این واقعاً برکتی برای کشور است.
وی با اشاره به اتفاقاتی که در هفته گذشته از سوی اغتشاشگران در کشور رقم خورد، مطرح کرد: خوشبختانه ما رهبری فرزانه با دیدی بسیار وسیع داریم که حتی در سخنرانی که در آغاز هفته دفاع مقدس داشتند، حتی اشارهای به این موضوع نداشتند. ملت ما به اندازهای از رشد رسیدهاند که غائله را خواباندند چراکه ایران دیگر به عنوان ابرقدرتی در دنیا تبدیل شده که بر مبنای قرآن و اسلام پایه گذاری شده است.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه در دفاع مقدس شهدا نمره قبولی گرفتند و من که جانباز شده و به خیل شهدا نرسیدم، مردود شدم، اظهار کرد: به نظر من نسل جوان امروز حتی بهتر از جوانان نسل دوران دفاع مقدس هستند، ما جوانان دوران شاه بودیم، آموزشهای دینی ندیده بودیم، شاه سعی میکرد جوانان را در حداقل اطلاعات ممکن نگه دارد، کتاب تعلیمات دینی ما حدود ۳۰ صفحه بود، شاید تا مرحله گرفتن دیپلم حتی یک آیه از قرآن را هم درست نمیتوانستیم بخوانیم.
وی با اشاره به اتفاقات خوب قرآنی که پس از انقلاب در کشور رقم خورده است، گفت: چند روز گذشته در مجمع قرآنی شرکت کردم، آماری از حافظان قرآن در آن جلسه اعلام شد که آمار خیلی خوب و بالایی بود و این از برکات نظام اسلامی است. به گفته علامه طباطبایی خدا در ذات انسان هم خوبی قرار داده و هم بدی که خود ما آن را انتخاب میکنیم و تا اوج آن یا انتهای آن پیش میرویم.
این استاد بازنشسته دانشگاه بوعلیسینا یادآور شد: ۳۳ سال رهبری بیبدیل آیتالله خامنهای که خدشهای بر آن وارد نیست و بیان هر کلمه ایشان براساس حساب و کتاب است که نه کلمه ای اضافی میگویند نه کم، باید به داشتن همچون نعمت و رهبری به خود بالید چراکه با وجود دشمنان داخلی و خارجی و انواع طوفانها و تلاطم مختلف، کشور ما به جایگاهی رسیده که مایه فخر است.
وی با اشاره به کتابهایی که به بیان خاطراتش پرداخته است، بیان کرد: خاطراتم در کتاب «درد شیرین» از سوی آقای مؤمن جمع آوری شده است، این کتاب مجموع خاطرات چهار جانباز است که به چاپ رسیده، کتاب دیگری با عنوان «همپای صاعقه» به چاپ رسیده که این کتاب مثل یک فیلم سینمایی است و با حضور ۲۰ فرمانده پیش می رود به گونهای که مخاطب خودش را در جبهه احساس میکند، گلعلی بابایی و حسین بهزاد نویسندگان این کتاب خود نسبت به اطلاعات جنگ اشراف دارند.
محمودآبادی اعلام کرد: در سال ۱۳۶۰ تیپ ما یعنی تیپ ۲ لشکر حمزه با لشکر محمد رسولالله(ص) ادغام شد و از این رو با همه فرماندهان بزرگ دفاع مقدس خاطره مشترک داریم. جا دارد یادی کنم از شهید بزرگوار سردار همدانی که از ۱۴ فرودین تا اردیبهشت سال ۱۳۶۱ از اکیپهای شناسایی بود که منطقه را شناسایی میکرد و اطلاعات منطقه را به شهید باقری فرمانده میداد، شهید باقری میگفت تا دست شما به آسفالت جاده خرمشهر نخورد، من اطلاعات را از شما قبول نمیکنم که در آخر سردار همدانی دستش را زده بود به کف جاده و بوسهای به این جاده زده و برگشته بودند.
این جانباز ۷۰ درصد جنگ یادآور شد: عملیات بیتالمقدس یکی از سختترین عملیاتها بود چراکه هیچ راه نفوذی از سوی رژیم بعث برای رزمندگان ما وجود نداشت، در نهایت با مدد الهی از سوی شلمچه که اصلاً عراق فکر آن را نمیکرد بچهها وارد خرمشهر شدند. ما که در آن فضا بودیم با پوست و استخوان این جمله که «خرمشهر را خدا آزاد کرد» را درک میکنیم.
وی با اشاره به نحوه اعزام خود به جبهه توضیح داد: سال ۵۹ برای اعزام به سربازی رفتم و چند ماه بعد درجه ستوان دوم وظیفه را دریافت کردم در بین حدود ۳۵۰ سرباز من جزء نفرات اول بودم که براساس رتبه میتوانستم هر منطقه عملیاتی را انتخاب کنم و در پشت جبهه و دور از آن باشم و چون خبر داشتم گردان ۱۴۴ لشکر ۲۱ حمزه در سه راه ماهشهر، آبادان و خرمشهر در عملیات فتح خرمشهر شکست خورده است، آنجا را انتخاب کردم. پس از آن به شوش آمدم و پس از عملیات بستان که منطقه وسیعی آزادسازی شد، محسن رضایی به این نتیجه رسید که به یک سری نیروهای زبده و تکاور نیاز دارد، شهید همت، شهید شهبازی و شهید متوسلیان و یکی از فرماندهای شجاع کشور شاهین راد جمع شدند و تجربه این فرماندهان به همراه نیروهای زبده منجر به پیروزی عملیات فتح خرمشهر شد.
محمودآبادی ادامه داد: یک بار در یک شناسایی که باید انجام میدادیم، از جاده گذشتیم و سر توپخانه دشمن رفتیم و این غافلگیری برای عراق به شدتی بود که حتی یک تیر هم شلیک نشد و همه فرار کردند و توپخانه دشمن دست ما افتاد، آقای قوجهای هم برای شناسایی رفته بود میگوید پس از انجام عملیات شناسایی روز میشود و چون هوا روشن بوده امکان برگشت نبوده، بدون هیچ ترسی میرود کنار عراقیها از تانکر آنها قمقمههایشان را پر میکند، حتی غذا را هم از عراقیها میگیرد کسی به او شک نمیکند و صحیح و سالم بر میگردند.
وی با اشاره به روز پیروزی عملیات بیتالمقدس و شهادت شهید شهبازی گفت: حسین شهبازی در نهر خین و ساعت ۱۰ شب دوم خرداد به شهادت رسید، عراق در امتداد هم سه پل ایجاد کرده مأموریت ما انهدام یکی از این پلهای مهندسی شده بود که به بصره میخورد، تا راه بصره قطع شود، با وجود مقاومت زیاد بعثیها برای نگهداری شلمچه سرانجام ساعت ۸ صبح سوم خرداد شلمچه به دست نیروهای خودی افتاد.
وی افزود: هوا روشن بود و عراقیها در نخلستانها کمین کرده بودند اما مأموریت ما تحت هر شرایطی انهدام پل بود، از روی جاده در حال دویدن بودیم، عراقیها نیروهای ما را به عبارتی درو میکردند، من که در حال دویدن بودم، از ناحیه بازو تیر خوردم، تیری که از بازو وارد شده و از ستون فقرات و نخاعم عبور کرد و ناگهان افتادم، همانجا مرا داخل نیسانی گذاشتن که پنج یا شش پیکر شهید در آن بود و دو یا دو نفر مجروح دورتادور آن نشسته بودند، با سرعت ۱۵۰ کیلومتر در حال حرکت بود که من دیگر بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم جمله یکی از سربازان که گفت «فرمانده به هوش آمد» را شنیدم خود را در یک بیمارستان صحرایی دیدم، شنیدم دکتر گفت احتمال قطع نخاع وجود دارد، بعداً به بیمارستان امیرالمؤمنین(ع) منتقل شدم در آنجا هم تشخیص قطع نخاعی داده شد.
این جانباز دوران دفاع مقدس توضیح داد: قبل از این عملیات که در سوم خرداد سال ۶۰ انجام شد، دوره سربازی من تمام شده بود، به من گفته بودند میتوانی برگردی اما گفتم من تازه تجربه به دست آوردهام کجا بروم، در این عملیات آخر که پس از پایان دوره سربازیام بود مجروح شدم و این شد آخرین حضورم در جبهه.
وی با اشاره به خاطرهای از کتاب «درد شیرین» مربوط به همسرش بیان کرد: سال ۱۳۷۲ همسرم به حج واجب رفت او که پرستار همیشگیام بود و زخمهایم را پانسمان میکرد، در نبودش زخمهایم عفونت کرد و تب و لرز بدی گرفتم که بعد از برگشت او در بیمارستان بستری شدم، پس از چند بار این بیمارستان آن بیمارستان رفتن در نهایت به تهران رفتیم که آنجا هم در چند بیمارستان تحت درمان قرار گرفتم، چند روزی در بیمارستان یاسر که همه مرد بودند بستری بودم، تنها خانمی که به عنوان همراه در بخش حضور داشت همسرم بود تابستان بود و هوا گرم، بیمارستان هم کولر نداشت و همسرم با چادر از من پرستاری میکرد در اتاق من یک جانباز دیگر بستری بود، او از خاطرات رفتنش به جبهه میگفت که مادرش فوت میکند و پدرم دوباره زن میگیرد این خانم ما را بسیار اذیت میکرد به طوری که خواهرم خودسوزی کرد و من هم برای فرار از آن جو به جبهه آمدم.
محمودآبادی ادامه داد: گاهی پدرش به سراغش میآمد، همسرم که از من پذیرایی و مراقبت میکرد کارهای آن جوان را هم انجام میداد. به آن جوان جانباز میگفتم ازدواج کن میگفت نامادریام را که دیدهام دیگر از ازدواج منصرف شدهام. از بیمارستان مرخص شدیم سه ماه بعد برای معالجه دوباره به آنجا رفتیم دیدم این جوان همراه یک خانم وارد شد به شوخی گفتم تو که گفتی ازدواج نمیکنم گفت همسر شما را که دیدم فهمیدم در این دنیا هم خوب وجود دارد و هم بد، هم فرشته و هم شیطان، نگاهم به کل دنیا عوض شد، خدا را شکر یک همسر همدل و همراه پیدا کردم.
به گزارش کا 118، خانم آقاملایی، همسر این جانباز قطع نخاعی، خواهر شهید محمدرضا آقاملایی و همسر شهید محمد یداللهی وثیق نیز بیان کرد: همسر اولم محمد یداللهی وثیق ۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید، روزی که پس از خاکسپاری بر سر مزارش رفته بودیم برادرش انگار برادر شهیدش را میبیند که به او میگوید من امانتی دارم، از آن خوب نگهداری کنید، برادرش گفت منظور محمد از امانت حتماً بچه بوده است، در آن زمان باردار بودم و هنوز خودم اطلاع نداشتم، حدود هفت ماه و نیم پس از شهادت همسرم دخترم به دنیا آمد.
وی با اشاره به اینکه در سال ۱۳۶۴ با آقای محمودآبادی که جانباز بود، ازدواج کردم، گفت: برادرم محمدرضا آقاملایی صاحب چهار فرزند بود، او از ابتدای جنگ در جبهه بود، آخرین بار که میخواست به جبهه برود مادرم از او خواست دیگر به خاطر فرزندانش نرود، محمدرضا گفت مادرجان نترس این دوره ۴۵ روزه است و چشم به هم زدنی برمیگردم، ۲۵ روز بعد خبر شهادتش را آوردند، محمدرضا سال ۱۳۶۶ در شلمچه به شهادت رسید.
آقاملایی اظهار کرد: چند سالی که در کنار آقای محمودآبادی زندگی کردم، امتحان های زیادی را گذرانده است، از عفونت زیاد زخم که حتی پزشکان به خاطر آن او را جواب کردند تا باز شدن آپاندیس در شکمش و پخش شدن عفونت در بدنش، تا انسداد روده و بیماری سرطان و تودهای بدخیم که بدنش را فراگرفت و هشت ماه با آن دست و پنجه نرم کرد. در آن زمان هم پزشک او را جواب کرد، روزهای سختی برای من بود اما آقای محمودآبادی با توکل و آرامش مرا دلداری میداد و میگفت من آن زمان که در جبهه بودم باید شهید میشدم، حالا خدا ۳۳ سال هم به من بخشیده و من او را شاکرم، بیقراری نکن. به او میگفتم خیلی راحت این جملات را میگویی میگفت از این هم راحتتر است. با شنیدن این جمله و دیدن چهره او هر چند دلم آشوب بود اما دیگر احساس ناراحتی نداشتم فقط دغدغه دختر بیمارمان را داشتم، پس از آن که شیمی درمانیاش تمام شد دفاع دکتری را هم با موفقیت پشت سر گذاشت.
وی با اشاره به اینکه پس از ۱۴ سال خدا دختر دوقلو به ما هدیه کرد، افزود: یکی از دخترانمان مشکل جسمی داشت، توانایی نشستن و راه رفتن نداشت، هوش بسیار بالایی داشت اما همیشه حالت خوابیده بود، سال ۱۳۹۵ زهرا ۱۷ ساله بود اما از نظر جسمی به اندازه یک کودک یک ساله بود، ریههایش مشکل داشت، سرما خورد و در نهایت روز ۲۳ فروردین همزمان با شهادت امام هادی(ع) فوت شد، روز تولدش هم همزمان با میلاد رسول الله(ص) بود.
آقاملایی بیان کرد: در این سالها امتحانات زیادی را در کنار آقای محمودآبادی داشتیم، او درد کشید و ما از سختی و رنج او زجر کشیدیم، گاهی با خودم میگویم حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا با همه سختیها و مصیبتهایی که دیدند چطور گفتند که جز زیبایی ندیدند اما من هم در زندگی با همسر جانبازم و در تمام سختیهایی که در کنار هم بودیم خدا را شاهد میگیرم که جز زیبایی چیزی ندیدهام. احساس میکنم کنار جانبار بودن، همسر شهید بودن و خواهر شهید بودن زیباست.
وی ادامه داد: حتی داشتن فرزند معلول هم زیباست، هرچند گاهی به خدا میگفتم خدایا تو که میدانستی با وضعیت همسرم خیلی به کمک احتیاج دارم و توانایی نگهداری از یک فرزند معلول را ندارم، پس چرا زهرا را به من دادی اما بعد پشیمان میشدم و زهرا را غرق بوسه میکردم و خدا را به خاطر او شکر میکردم. این دختر آنقدر محبت داشت که عاشقش بودم و البته همه عاشقش میشدند، همیشه به من میگفت تو بهترین مادر دنیایی. امروز که به زندگی خودم نگاه میکنم خدا را شکر میکنم که نه برای همسر شهیدم چیزی کم گذاشتهام، نه برای دختر شهیدم، نه برای زهرا فرزند معلولم و نه برای همسر جانبازم.
انتهای پیام