فرهنگ و هنر

شهید حسین کشتکار و راهی که برای پرواز برگزید!

کا 118/قم شهید حسین کشتکار در یکی از نامه‌هایش نوشت: از شما می‌خواهم که صبر را در جلوی خـود قرار دهید، برادرانم و ای همه کسانی که شاید این نامه را بخوانید بدانید که شهادت یگانه پرواز ملکوتی عاشقان است به‌سوی معبود که تمامی عزیزان شهید گلگون خفتگانمان چون حسین فاطمه (س) برگزیدند.

حسین کشتکار در اول بهمن سال ۱۳۴۴ در شهر مذهبی قم به دنیا آمد. دوران کودکی بسیار چابک، شجاع و بی‌باک بود و قلب بسیار پاک و مهربانی داشت.

از شش سالگی پا به مدرسه گذاشت ازنظر درس در سطح متوسطی بود اما در ریاضی پیشرفت چشم‌گیری داشت. در سال سوم راهنمایی آغوش مادر را برای همیشه از دست داد.

با شروع جرقه‌های انقلاب با اینکه سن کمی داشت همانند دیگر مردم به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و در همه راهپیمایی‌ها فعالانه حضور پیدا می‌کرد

با شروع جنگ تحمیلی دست از تحصیل کشید و آموزش‌های نظامی را در ستاد مقاومت چهار مردان فرا گرفت. در همین حین پدرش را هم از دست داد.

مدتی بعد برای اولین بار به جبهه‌های غرب اعزام شد و پس از مدتی از غرب برگشت تا اینکه به‌عنوان عضو رسمی بسیج سپاه مسئولیت‌هایی در ستاد و مقاومت‌های ناحیه ۱۰ و ۷ به عهده گرفت تا اینکه به‌عنوان پاسدار در لشکر ۱۷ علی بن بی طالب ثبت نام نمود در واحد کاتیوشا شروع به فعالیت نمود.

شهید حسین کشتکار و راهی که برای پرواز برگزید!

حسین در عملیات‌های مختلفی مانند عملیات والفجر مقدماتی، بدر، عاشورا و خیبر حضور داشت.

سرانجام در ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ هنگام نماز ظهر در منطقه فاو با ترکش راکت هواپیما دشمن به شهادت رسید و در قطعه ۸ گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم آرام گرفت.

برشی از یکی از نامه‌های شهید

برادران از اینکه توفیق یافتم کـه قـلـم را از جوهرش برگیرم و لحظه‌ای را با شما بگذرانم خدا را شکر می‌کنم، آری برادران امیدوارم و میدانم که همراه با رنج و زحمتی که می‌کشید لحظه‌ای از یاد خدا غافل نیستید اما در جبهه‌ها این واقعیت بیشتر نمودار است.

«برادرانم من در جبهه درس‌هایی از شهادت، شهامت، ایثار رو شجاعت آموختم که هرگز در طی دوران زندگی به آن‌ها نیافتم، برادرانم من این راه را با چشم باز و شناختی کامل پیدا نمودم پس شما بدانید که هرکسی وظیفه‌ای دارد.

 از شما می‌خواهم که صبر را در جلوی خـود قرار دهید، برادرانم و ای همه کسانی که شاید این نامه را بخوانید بدانید که شهادت یگانه پرواز ملکوتی عاشقان است به‌سوی معبود که تمامی عزیزان شهید گلگون خفتگانمان چون حسین فاطمه (س) برگزیدند شما دعا کنید که ما از گناهان پیدا شدیم و به‌سوی او برویم».

گریزی به جملاتی از شهید آوینی در وصف مردان خدا:

«اگر آزاد مردان این عالم را خیال اندر خیال دانسته اند از آن است که این جهان در نزد عقل ظاهر بین ما بر سلسله ای از اعتبارات و انتزاعات و توهمات بنا گشته که لازمه حیات دنیایی است حال که آن را در حقیقت نفس الامری آن چیز دیگری است که تا آن اعتبارات رفع و رفض نشود انسان حقیقت وجود خود را در جهان باز نمی یابد. یار معقول عقل هیچ نیست و چگونه تواند بود آن جا که  لا تدرکه الابصار و لا تکنفه العقول و هو یدرک الابصار و یکنف العقول و لا یحیصلون بشی ء من علمه إلا بما شاء و قد احاط بکل شی ء علمأ این جا که عالم عقل است ، آن چه را که معقول واقع نشود رازمی خوانند اما راز تنها منتهی به این معنا نیست ؛ عالم راز از آن جا آغاز می شود که عقل به سدرة المنتهی می رسد.

راز بی نشان است و رمز نشان بی نشان  اشاره ای و دیگر هیچ، عالم وجود ، عالم نشانه هاست و عالم بی نشان ، فراسوی وجود در دیار نادیار عدم است و راه از فنا می گذرد. تا خود باقی است ، عقل باقی است و حَیَّز وجود عقل ، اعتبار واقع شود، راز نیست ، عقل تنها برآنچه احاطه پذیر است علم می یابد و عالم راز عالم عدم تنهایی است که به حریم آن می توان واصل شد، اما نه به قدم علم که جز به معقولات متناهی راه نمی برد. یار معلقول عقل هیچ نیست و همین سرچشمه راز در عالم وجود است.

در چشم عاشق جز معشوق هیچ چیز نیست. با عاشق بگو در کار عاشق عقل ورزد نمی تواند. با عاشق بگو که در کار عشق انصاف دهد ف نمی تواند . عشق همواره فراتر از عدل و عقل می نشیند ؛ جنون نیز و اصلأ عشاق می گویند این جنون عین عدل و عقل است. عاقلان می گویند خداوند عادل است. عاشقان می گویند : بل عدل آن است که معشوق می کند. عاقلان چون گرفتار بلا شوند ، گویند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد ، اما عاشقان چون در معرکه بلا در آیند گویند:

اگر بادیگرانش بود میلی                      چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟

بشر همواره به یک عهد ثابت ازلی در وجود خویش رجوع دارد و اگر هزارسال نیز از این عهد ازلی بعد پیدا کند ، باز هم عاقبت باز خواهد گشت.

فلسفه در این سوی کرۀ زمین که ما هستیم ، از همان آغاز متأثر از تفکر مبتنی بر وحی بوده است و سیری داشته مخالف با سیر فلسفه غرب. غرب مظهر اسم ظاهر است و شرق نظهر اسم باطن است و تعهد تاریخی ما در این میانه ، جمع بین ظاهر وباطن است.

آن وصل که عاشقان می گویند حاصل نمی آید جز در مرگ علاج لاعلاجی هاست. تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار در خودی خود اسیر است ، وتا عاقل باقی است ، ” خود” از میانه برنمی خیزد.[۱۸]

دل خانه جنون است. پس ریشه شعر و تغزل نیز دل است ، در اعماق دل.اما چون دل نه آنچنان است که هرچه به عمق آن فرو روی از خود دورتر می شوی ؛ در در عمق خویش به اصل وجود می رسد. از عمق دل راهی به آسمان ها گشوده اند.

عاشقان عاشق بلایند. دُرَّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا . عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند ؟ [۲۰]

کار عشق به شیدایی و جنون کشیدن و کار جنون به تغزل ؛ تغزل ذات هنر است. جنون سرچشمه هنر است و همه از آن زمزمه های بی خودانه ، آغلز می شود که عاشق با خود دارد، در تنهایی جنونش را می سراید

آدم را به این مهبط عقل فرود آورده اند تا از علم فراق درس عشق بیاموزد و شوق وصل و … و مگر عشق را جز در هجران و فرقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایه اصلی هنر نیز همین غم غربت است که با اوست. از آغاز تا انجام».

انتهای پیام

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا